نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

شاید درباره من

خوبه که قبل از نوشتن موضوعی، اشاره ی کوچیکی به خودم کنم، که البته این حرفها رو در پست سرآغاز نوشتم، ولی باز نیاز به تکرار مکررات است. شاید، شاید، برداشت شود که من از دانسته هام اینجا مینویسم، و یجور اطلاع رسانی از حقایق(بخیال خودم) میکنم. ولی اگر واقعا نوشته های من رو خونده باشید، خاهید دید، که سرشار از ندانم هاست، سرشار از پرسشهاست. من قصد ندارم که چیزی یاد بدهم، شاید عجیب باشد، ولی مینویسم که یاد بگیرم. این ی تجربه ی شیرینه برای من، که نمیدونم ثمرش چی میتونه باشه. شاید با نوشتن دارم غلبه میکنم به یک ترس ذاتی انسانی. من بیشتر سعی میکنم از پارادوکس های رفتاری خودم بنویسم، که متاسفانه ترسهایی دیگر، هیچوقت جرات نوشتن بی پرده را نداده، ولی باز با این کلمه های چادر به سر، سعی به ارضای خودم دارم. همیشه آرزو داشتم که بعد از خوندن نوشته ای از من، بجای اینکه مخاطب حس کند چیزی یادگرفته است، برایش پرسشی عمیق تر مطرح شود. پس بدانید،این مرامنامه، نه شکسته نفسی است، نه تواضع، این حقیقی ترین نوشته این وبلاگ است :)

دسته بندی نوشته ها
آخرین نوشته
دوستداشتنی ترین نوشته ها
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه ها

لطفا نخانید... !

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۴۶ ب.ظ


دی ماه سال 90 بود که اتفاقات شومی زندگی منو عوض کرد، چند سالی پیرم کرد. ولی به هر نحو به اینجا رسیدم، و امروز در آستانه ای ریسکی بزرگتر، عمیق تر قرار گرفتم، و یکباره یاد قطعه نوشته ای افتادم که اون روزها با موبایلم تایپ کردم، شاید خیلی بد نوشته شده باشد، ولی هنوز هر کلمه از این نوشته مرا به دی ماه سال 90 میبرد، هر کلمه اش با پوست و استخانم حس میشود. که به شرح زیر است....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


گره افتاده در کارمافزودن پاراگراف، به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن، چه راهی پیش رو دارم ؟!


زمانی که انسان در بلندپروازیش اوج بگیرد،  فاصله بیشتری با واقعیت میگرد و زمانی که واقعیت در او چیره شود، از بلندای بیشتری به پایین میخورد و بمراتب صدامات بیشتری میبیند. من فهمیدم چیزی که میبینم واقعیت نیست انعکاسی از واقعیت است که پرده وهم و خیال آن را هم بسیار کم اثر کرده است. فهمیدم واقعیت چیزی نیست که بشود به راحتی دید، واقعیت حس کردنی است. هرچند ناخوشایند، تحمیل میشود. هرچند سعی در پنهان کردن آن در شلوغی روز داشته باشی، سکوت و تنهایی در شب پرده از چهره بی رحم حقیقت برمیدارد. ترس از روی هم گذاشتن پلکهایم، و فکر کردن به فکرهای دیگران، سیر نزولی اعتبار، سیل نصیحتهای با غرض، همه و همه آنقدر ذهنم را گرفته است که اندک فضایی برای امید باقی مانده است.

 این چند روز فقط یک بیت آرامش بخش و نوید دهنده به من بوده :

جهان عرصه عبرت آموزی است، شکست اولین گام پیروزی است


گرچه اولین گام را بسیار استوار و محکم برداشتم، ولی چه میشود کرد!؟ از گام دوم که نمیشود شروع کرد. درست است که طعم پیروزی را تا بحال نچشیدم، ولی باز چه میشه کرد؟ باید زندگی کرد. فکرمیکردم زمانی که به 20سالگی برسم چه ها که نمیشوم، و الان در یک قدمی آن هستم و جز تیرگی چیز جلوی چشمم نمیبینم

نه اینها را نوشتم که دلیلی برای توجیه اشتباهم، نه التماسی برای بخشش باشد، تنها برای یادآوری خودم به این روز، که چه کشیدم، چه تصمیم گرفتم، که این ریسک را دوباره خودم انتخاب کردم.



جمعه - ۳۰ دی ۱۳۹۰
ساعت 1:55

  • کا وه

نظرات  (۳)

فقط میتونم بگم جهان عرصه عبرت آموزی است، شکست اولین گام پیروزی است

پاسخ:
:)
  • میلاد جعفری
  • سلام محمد جان. بعد از چند ماه به اینجا سر می زنم. در رابطه با این پست فقط می تونم یک بیت رو با عشق به شما تقدیم کنم:
    چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد ... من نه آنم که زبانی کشم از چرخ فلک
    پاسخ:
    سلام میلاد جان. ممنون که بازم به ما سر زدی.
    باید بگم که استاد انرژی مثبت دادن هستی. و واقعا نوشته هات (چ فیسبوک، چ وبلاگت و...) همیشه سرشار از انرژیه. و توی این وحله ک موج منفی مد شده کارت باحال و دوست داشتنیه.
    بیتی که هم گذاشتی واقعا دوس داشتنیه و دنیایی حرف داره. و وقتی آدم به انحطاط میرسه، سرشار از نویده. خیلی ممنون از گوشزد قشنگت و حس خوبی که بهم دادی.
    چرخه ی زندگی به طریقی که بخواهد چرخ خواهد خورد. هیچ پدیده ای همیشه استوار و قطعی نیست از جمله پیروزی ها و لذات مشتق از آن. هر چه معیار پیروزی هم هست همه قراردادی و نسبی است، پس چه جای گلایه ... زندگی همین است که هست.
    پاسخ:
    شاید باید از این رسم زندگی خوشحال بود. و اگر معیارها به قول شما قراردادی نبود و استانداردی بود....وا مصیبتا !
    ولی من نمیدونم باید معیارم رو پایین بیارم، یا شرایطم رو به استاندارد خودم برسونم ! :)
    از طرفی یجورایی الان شاید پشیمون ساعتهایی باشم که اون زمان درخودم افسرده بودم، شاید باید بقول شما :"هیچ پدیده ای همیشه استوار و قطعی نیس"، به آینده فکر میکردم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی