نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

شاید درباره من

خوبه که قبل از نوشتن موضوعی، اشاره ی کوچیکی به خودم کنم، که البته این حرفها رو در پست سرآغاز نوشتم، ولی باز نیاز به تکرار مکررات است. شاید، شاید، برداشت شود که من از دانسته هام اینجا مینویسم، و یجور اطلاع رسانی از حقایق(بخیال خودم) میکنم. ولی اگر واقعا نوشته های من رو خونده باشید، خاهید دید، که سرشار از ندانم هاست، سرشار از پرسشهاست. من قصد ندارم که چیزی یاد بدهم، شاید عجیب باشد، ولی مینویسم که یاد بگیرم. این ی تجربه ی شیرینه برای من، که نمیدونم ثمرش چی میتونه باشه. شاید با نوشتن دارم غلبه میکنم به یک ترس ذاتی انسانی. من بیشتر سعی میکنم از پارادوکس های رفتاری خودم بنویسم، که متاسفانه ترسهایی دیگر، هیچوقت جرات نوشتن بی پرده را نداده، ولی باز با این کلمه های چادر به سر، سعی به ارضای خودم دارم. همیشه آرزو داشتم که بعد از خوندن نوشته ای از من، بجای اینکه مخاطب حس کند چیزی یادگرفته است، برایش پرسشی عمیق تر مطرح شود. پس بدانید،این مرامنامه، نه شکسته نفسی است، نه تواضع، این حقیقی ترین نوشته این وبلاگ است :)

دسته بندی نوشته ها
آخرین نوشته
دوستداشتنی ترین نوشته ها
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه ها

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

سلام.

یه دلخوری که من از این وبلاگ دارم اینه که ماهیت خودش رو فراموش کرده. دیگه شبیه وبلاگ نیست، شده ی تارنمای اطلاع رسانی-آموزشی. شده اینجوری که من بیام اینجا از دانسته هام -درست یا غلط- بنویسم، و با بقیه راجع بهشون بحث کنم. این وبلاگ شبیه وبلاگهای عادی نیست، دیگه کار بجایی رسیده که مهمترین رویدادهای زندگی منم اینجا جایی نداره. دوستانم توی وبلاگهاشون بازتاب میدن، ولی من فکر میکنم جای این حرفها اینجا نیست...تا جایی که فکر میکنم این نوشته هم اینجا کمی ناسازگاره، و با بقیه نوشته های وبلاگ فرق میکنه.

بلاگ باید بروز باشه، یعنی باید از اتفاقات روزمره باشه. به عبارت دیگه باید برداشتهای من از اتفاقات روزمره باشه. مثلا از گرونی تخمه بگم، که قبلنا با 500تومن تخمه میشد یه فوتبال کامل با وقت اضافه رو دید، ولی الان  500تومن تخمه از مغازه سرکوچه تا خونه تموم میشه. یا از کرایه های تاکسی بگم، یا اصلا نه فقط مشکلات اقتصادی، از فرهنگ مردم توی استفاده از مترو بگم. از حریم شخصی توی کشور بگم. از آهنگایی که گوش میکنم بگم(مثل شعور جمعی). مثلا وقتی از کلاس برمیگردم از ***مالان استاد کلاس بگم. البته نظارم بعد از چند ماه، بیام یه چیز کلی بگم. درجا درموردش حرف بزنم !

گرچه موضوعاتی که من دوست دارم در موردشون صحبت کنم عمدتا ممنوعه، نباید ازشون گفت، اگه بگم پسر بدی هستم. پس نکه در مورد گرونی و خیلی چیزا حرف نیست....بلکه چیز نیست...

درکل من از این وبلاگ راضیم، دوسش دارم، امیدوارم عمو فیلترچی هم دوسش داشته باشه!، بقول دوستی اینکاره، آدم انتظار نداره وبلاگ خوب روی سرویس دهنده های ایرانی باشه !، ولی خب، من راضیم !

مشکلات من، بر هیچکس پوشیده نیست. دوستان از دغدغه های من کاملا آشنا هستند، پس منم سخن کوتاه میکنم، و خیلی مختصر میگم، تا چند ماه دیگه (یعنی تا کمتر شدن مشکلات) این وبلاگ رسما تعطیل است.

نمیدونم وقتی برگردم، وبلاگی به روز خاهم داشت یا مثل قبل ادامه میدم. ولی نوشته هایی پر پیمون خاهم داشت. این روزها دچار پوچی عجیبی شدم، که فکر کنم سراغ همه یجور اومده، ولی از پیش همه یجور نرفته، یا از پیش بعضیا هیچوقت نرفته. وقتی برگشتم نمیدونم این موضوعاتو برای خودم حل کردم یا با همین ابهامات مطرح میکنم، ولی قول میدم به گونه ای باشه، که دست کم شما رو هم کمی اذیت کنه.

و بدتر از اون، نمیدونم وقتی این وبلاگ رو به روز میکنم، با خبر خوشه یا خبری ناراحت کننده ! امیدوارم خودم رو نامید نکنم، و اینجا خبری خوش رو منتشر کنم ! و از طرفی امیدوارم بتونم جلوی خودم رو کنترل کنم و تا اون موقع نیام اینجا برای انتشار مطلبی !!

اگر هم کاری بود، میل بزنید :

m.abbasi.72@gmail.com


سال ۹۲ هم نزدیکه. امسال (سال ۹۱) برای من فراز و نشیب های زیادی داشت. بنا بخیلی دلایل من این سال رو بعدها یاد میکنم.آروزو میکنم سال 92، سالی پُربرکت برای همه ی مردم جهان باشه. برای مردم سومالی که سالهای سختی رو دارند میگذرونند. امیدوارم امسال آخرین سال جنگ مردم فلسطین باشه. امیدوارم عراق و افغانستان و خیلی جاهای دیگه در صلح باشند. امیدوارم مشکلات اقتصادی، اونطوری که نشون میدن باعث جنگ و خونریزی در کشور نشه، امیدوارم سال 92، سال قتل و غارت ایران نباشه. با این وجود امیدوارم خیلی چیزها عوض شه...البته فقط امیدوار نیستم !

25 اسفند 91، ساعت 00:01





شاید در نوشته‌های زیر حرف‌هایی باشد که با هنجارهای شما ناسازگار باشد (ما یه غلطی کردیم عمومی پخشش کردیم!!) --لطفا در صورت نداشتن بعضی چیزها از خوندن آن جلوگیری کنید.



مطلب داغ داغ است. چند ساعتی نمیشه که از نزد دکتر آموخته اومدم. خب همانطور که انتظارش می‌رفت، پاسخ خیلی از پرسش‌ها داده شد، به بهترین شکل. ولی وامونده، پرسش، پرسش می‌آورد. و دوباره باید منتظر موند تا فرصتی مناسب.

نوشتارهای زیر نتیجه فعل و انفعالات نامنظم مغز بنده می‌باشد، که مهر تاییدش را از دکتر آموخته گرفته است. همچنین امیدوارم، امیدوارم، سخنان گهربار ایشان را چَپه برداشت نکرده باشم، که غرق در دنیای جهالتم نشوم.

یکی از دلایلی هم که این نوشته را میخاهم بنویسم، این است که شما دوست گرامی که به احتمال قوی پرسش‌های دیگری برایت مطرح شده، عنوان کنی،  تا من یا شما در پی پاسخ آن باشیم. بلکه باز شود این در گم‌گشته بر دیوار !

بعضی وقتا از بچه‌های توی فیسبوق میپرسم چرا انقدر اسیر این فکاهی‌ها میشید، یا وقتی انتقاد میکنم که ملت ما فقط دنبال خندن، با جواب کوبنده‌ی اینکه ایران امروز به خنده نیاز داره، مواجح می‌شوم. ولی این خنده‌ی امروز ما، گریه‌ی فردای ما میشه ...

ولی مسئله اینجاست که درست است که مردم ایران، امروزه سخت‌ترین دوران خودشون رو دارن می‌گذرونن، و این چیزیه که همه، حتا در تلویزیون به آن اعتراف کرده‌اند، ولی درمان دردشان خنده نیست. درمان دردشان دلار ۹۰۰ تومانی است‌‌ ! و دیگر چیزهایی که نیاز نیست نوشته بشن، باید حس بشن، که میشن.

رمز این نوشته برداشته شد!

بعد از شنیدن یه آهنگ‌ به نام چیز، از یک خاننده‌ی چیزی، تصمیم گرفتم منم چیزامو بنویسم، تا فکر نکنه فقط خودش بلده چیز بگه. امیدوارم پس از شنیدن چیزشرای من، به چیز من اعتقاد پیدا کنه !

چیز میکنم تا همه بداند که چیزی که من میگم چیز نیست، و چیزای من از روی چیز نیست. نتیجه چیز کردنای منه، نکه بگم من چیزی هستم، ولی لطفا تا پایان این چیزنامه من را چیز کنید.

اخطار : چیزهای زیر شاید برای بعضی‌ها، چیز باشد. پس توصیه می‌شود اگر چیز ندارید، نخانید‌! و اگر دارید، لطفا چیز بازی درنیارید و منو به چیز ندید !

 

احساس میکنم جهان همش داره به مکتب مزدک نزدیک میشه ... !