نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

شاید درباره من

خوبه که قبل از نوشتن موضوعی، اشاره ی کوچیکی به خودم کنم، که البته این حرفها رو در پست سرآغاز نوشتم، ولی باز نیاز به تکرار مکررات است. شاید، شاید، برداشت شود که من از دانسته هام اینجا مینویسم، و یجور اطلاع رسانی از حقایق(بخیال خودم) میکنم. ولی اگر واقعا نوشته های من رو خونده باشید، خاهید دید، که سرشار از ندانم هاست، سرشار از پرسشهاست. من قصد ندارم که چیزی یاد بدهم، شاید عجیب باشد، ولی مینویسم که یاد بگیرم. این ی تجربه ی شیرینه برای من، که نمیدونم ثمرش چی میتونه باشه. شاید با نوشتن دارم غلبه میکنم به یک ترس ذاتی انسانی. من بیشتر سعی میکنم از پارادوکس های رفتاری خودم بنویسم، که متاسفانه ترسهایی دیگر، هیچوقت جرات نوشتن بی پرده را نداده، ولی باز با این کلمه های چادر به سر، سعی به ارضای خودم دارم. همیشه آرزو داشتم که بعد از خوندن نوشته ای از من، بجای اینکه مخاطب حس کند چیزی یادگرفته است، برایش پرسشی عمیق تر مطرح شود. پس بدانید،این مرامنامه، نه شکسته نفسی است، نه تواضع، این حقیقی ترین نوشته این وبلاگ است :)

دسته بندی نوشته ها
آخرین نوشته
دوستداشتنی ترین نوشته ها
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه ها

شب یلدا 92

يكشنبه, ۱ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۱۸ ق.ظ

امشب شب یلداس. و شبی خاص، که هر سال علتی شده برای اضافه ی یادداشتی به دیگر یادداشتهای بی ثمر :)

من  اینجور رویدادها رو دوس دارم، ولی نا خداگاه توی جشنهای عمومی، یاد ناراحتیهای شخصی دیگران می شوم. یاد کسایی که امشبشان هم مث دیشبشان است، ولی تمام کانالهای تلویزیون بهشون دروغ میگن. جهان منظم نیست، نا منظم است، که به نظم میبینیمش. هیچ چیز جای خود نیست. تازه دارم به این یقین میرسم که ما برای امتحان آفریده شده ایم.

امشب یک دقیقه بیشتر است، این یک دقیقه را نمیخاهم درگیر سگ دوهای زندگیم کنم، نمیخاهم از خضولاتی پُرکنم که هر روز میخانم. میخاهم چشم هایم را ببندم، و به این فکر کنم که چرا یک دقیقه 60 ثانیه است، و چرا 100 ثانیه نیست. اینکه چرا زمین گرده، چرا ابرها انقدر بالا هستن، چرا منطق میگه باید آدم فضایی باشه، ولی پیدا نمیشه؟! میخام این 1 دقیقه رو به سیاست فکر کنم. به نا کامیها. به دستاوردها. به این که در آن بالا چه ها بهم میگویند که با منطق سر سازش ندارد. به این که چرا منطق ها فرق میکنه، چرا خدا پرستان همان دلیلها را میاورند که بیخدایان میاورند؟ چرا نمیشود حس را بیان کرد؟ فکر کنم به اینکه چرا مینوسم؟ چرا وبلاگم را قایم میکنم؟ چرا خجالت میکشم؟ به اینکه چرا با همه ندانمهایم میخندم؟ چرا میترسم از خنده ی این مردم؟ چرا من هیچوقت درد مردم بیرون مرزم برایم مهم نبوده؟ چرا قهرمانی کشورم در ورزش برایم هیجان انگیز است فقط؟ چی میشود که یک فرد ترجیح میدهد که میلیونها نفر بدبختی بکشند تا چندهزار نفر دیگه راحت زندگی کند؟

من از هیچ آمده ام و به هیچ میروم، علم بچکارم آید؟ چه فرقی میکند برای کرم های زیرخاک، چه فرقی میکند که امروز هیچ شوم یا 100 سال بعد؟ وقتی عاقبت هیچ است، ترس از چیست؟ اولین بار کی واژه ی "مرد" را ساخت؟ چی شد که وقتی هیچ عاقبت است، شرافت مهم شد؟ چرا زمانی که به سیری میرسیم به یاد گشنه ها میافتیم؟ چرا تن همجنس حرام است و تن هر غیرهمجنسی میتواند حلال باشد؟ مگر نه اینکه هر دو شهوت انگیز است و مسبب رضایت است؟ اصلا اگر عاقبت هیچ است، این سوالها دیگر چیست؟

دوس دارم این یک دقیقه را به تمام نظریه های فلسفه نگاه کنم و روی همه اشان بالا بیاورم، و بگویم من از هیچ هستم و پاسخ تمام پرسش های هستی ام هیچ است. جواب هیچ خیلی عقب تر از چند سلولو بیگ بنگ است. و دوس دارم به معجزه ها فکر کنم، و همه را یکجا باور کنم. و چه خنده دار است برای خالق ما، زمانی که میخاند تمام حرفهایم را. حس من هم ضمیمه میان تمام حس های بایگانی شده، مثل همه اسناد ذخیزه شده که هیچگاه بررسی نمیشوند.

نه، نه. حیف این یک دقیقه باشد، من خیلی وقت است که از این کلیشه های ذهنی کوچ کردم. وقتی عاقبت هیچ است، حتا نیاز به فهم ابتدا هم نیست. ما روی دور تند هستیم، که منتظر است نوارش تمام شود. وقتی عاقبت هیچ است، وقتی ترس از هیچ، بیهوده است، چون عاقبت هیچ است. چه فایده که بدانم ستار کیست؟ چرا باید این راه ناهموار را پا برهنه سپری کنم؟ آنهم درست در زمانی که آرامش به فاصله ی رگ گردن تا نمیدانم بکجا است !!

بهتر است به عشقی فکر کنم، که همیشه از جبر آماده است، و انتخاب مهملی است برای توجیح آن. انسان عاشق هر کس میتواند باشد، حتا آنکه ازش متنفر است. انکار این فقط دروغیست که اعترافش همچون سر کشیدن جام زهر، ناخوشایند است. اگر عشق حقیقت داشت، یادآورنده ی ازدواج نر و ماده نبود. عشق تعریفی انتزاعیست، که وجود خارجی ندارد، و تنها توجیح هوس است. تنها توجیح خودخاهی. واژگان را باید شست، جور دیگر میباید معنی کرد.

دوست دارم در این یک دقیقه به این فکر کنم که آرامش چیست؟ یا آرامش در چیست؟ اگر تمام راه را سختی بکشم باخته ام یا شادی کنم؟ چرا نیچه نمیخندید؟ چرا کافکا خودش نبود، و فقط سایه ای از اون روی دنیا چمبره زده بود؟ چی باعث اینقدر دروغ گفتن کافکا از دنیا بود؟

دوست دارم در این دقیقه اضافی، به تمام ضعفهایم نگاه کنم. به تمام نگاه هایم توجه کنم. که بفهمم چی ضعف است و چی نیاز. ولی چه فایده؟ ضعف چیست؟ نگاه دیگران؟ دلیل کمتر زندگی کردن؟ هیچ ضعفی نیست. ضعف در قیاس بوجود می آید. و وقتی که عاقبت همه هیچ است، چه فایده که ضعف من چی باشد. بد را که تعریف میکند؟ تلویزون؟ کتابها؟ یا متخصصانی که با کتابها و تلویزیون ها رشد کرده اند؟

چه فاید که اهل دانای دنیا، به حماقت من میخنند؟ من را با شمارش کتابهاتون قیاس میکنید؟ همه به یکجا خاهیم رفت، همه به یک هیچ، و برای هیچ فرقی نمیکند که اسپینوزا باشی یا محمد. کافی است بهش برسی... امشب فال نخاهم گرفت، تقدیرم را خودم رقم خاهم زد. بدون منت سرنوشت، فارغ از تقدیری که جبر و پدر بر پیشانی ام نقاشی کرده است.

دلم انتحار میخاهد، با کمبربندی از دینامیت، در قلب بیابانی به وسعت آسمان. که آخرین کام ِ آخرین سیگارِ کِنتَم، یادگار شاهین، را به کام فیلتر دینامیت ها دربیارم.

وقتی عاقبت هیچ است، مرگ اینگونه، در خلوتی به اندازه ی یک کویر بزرگ، شیرین است. و لازم. (حتا اگر تمام دنیا منتظرت باشد)

حالم این روزا حال خوبی نیست

قلوه سنگی تو کفش این دنیا

من به روزای شاد مشکوکم

شک دارم ختم ماجرا اینجاست

یک جای کار بد میلنگد !

  • کا وه

نظرات  (۶)

  • محیا رساله
  •  هر وقت نوشته هاتو میخونم یه سوال تو ذهنم میاد !
    اینکه چی میخواستی بگی دقیقن؟ اینقد ذهنت شلوغه که آدم حس میکنه داری از فکر منفجر میشی و شدیدن سر درد داری! بهتره نگاهتو عوض کنی نه تیره باش مث صادق هدایت نه خوشحال و خرم مث گل آقا! بهتره میانه رو باشی. تا حالا راجب گلد تایم شنیدی؟ به زمانی  که میشه یه انسان رو نجات از مرگ نجات داد میگن گلد تایم از 1 تا 5 دقیقه ،   همون یه دقیقه خیلی چیزا رو میگه ... یه تلنگر برای اینکه دقیقه هاتو جدی بگیری ، همه دنیا می دونن چه خبره فقر ، گرسنگی ، فساد اخلاقی و ... زیاده گفتنش دردی رو دوا نمیکنه که هیچ نمک هم هست برای زخم .... این 1 دقیقه رو یادبگیر ...
    پاسخ:
    :)

  • عابدین گودرزدشتی
  •  اتفاقا در بو ورود مفاهیم پرسشگرانه این مطلب  توجه ام را جلب نمود . در این مورد عرض میکنم که : همه مواردی که من وشما با خود واقعی مان زمزمه میکنیم از نگاه دیگران (تماشائیست !!) ، من چیزی به عنوان نصیحت را غیر کاربردی میدانم، حتی ازناحیه عزیزترین دوست و یا پدری که رفیق آدم است ریال که جان کلام را سهراب سپهری به تصویر کشیده است :   درچمنزار نصیحت : گاوی را دیدم سیر . من تنها میتوانم به نگاه شاهدانه ام به تصاویر درونی شما ادامه دهم و تو بی همتا و تکرار نشدنی را تماشا کنم . در زبان معرفت شرقی سهراب ، که با آنان حس خویشاوندی دارم ، کلمه هیچ !! حاوی مفهومی کلان است و آ« حالت ، حالت نگاه کننده ای را دارد که در لحظه نگاه کردن : وجود ندارد : یعنی تماشاگر و تماشا شونده درهم یکی میشوند و تنها نگاه محض میماند و هوه دانسته ها که مانع دیدن است موقتا به کناری میرود ./ برمیگردم.
  • عابدین گودرزدشتی
  •  بنابر این : من برعلیه نوع زندگی انسان >امروز ، یک شورشی هستم و چکیده خواست گاه وبلاگ محقرانه ام : فریاد برسر انسان نزدیک است که خودم هستم ، و انسان دور درهمه جای کره خاک !! جالب است اصطلاح فضای مجازی که مراجعین را ویزیتور مینامد، مثل گردشگری که به دیدن یک اثر باقی مانده از تمدنی برباد رفته میآید / وچه اثری دیدنی تر از انسان >که هرگزتکرار نمیشود. / خسته نباشی و وای به پیرمردان خنضر پنذری که همه قدرتشان به فک شان رسیده /زیاد به این قوم نباید رو داد /یاحق!!
    پاسخ:
    پرسش ها شاید بظاهر احمقانه باشند. و قطعا برای چندتاییشون جوابهای مطلق هست. ولی شاید هدف نویسنده جدی گرفتن سوالات کودکانه است که از ذهن تک تک ما روزی گذر کرده است که احتمالا (بعضی هاشون) با جواب های مطلقا غلط سرکوب شده اند.هرچه کوچکتر بودم بیشتر بدنیای اطرافم شک داشتم، ولی از ترس "دیوانگی" یا "دوزخ" نادیده گرفته شده. انگار که برای رهایی از این فرایند برای کودکهای آینده باید انقلابی کرد. انقلابی بزرگ. انقلابی که هیچ پدرخانده و وارثی نداشته باشد.
    سوالی دیگر. آیا با پاسخ دادن به همه ی سوالهای بالا که گاها چندتاییشون جنبه طعنه داشتند، دیگر سوالی نخاهد بود؟
    دل گیرم از معلم هایم که در پاسخ به پرسش های هستی ام، جواب دادند. جوابی کهنه که چیزی جز مرحمی برای دل مشغولی های کودکی نبود. پس دغدغه من "پرسش" نیست، شاید "پاسخ"ها هستند که گریبان انسان را میگیرند. این خودش جزو عمیق ترین پرسشهای من است. که پاسخ صحیح به به پرسشهای هستی چگونه اثبات میشود ؟! مگرنه اینکه ده ها نظریه در رابطه با هستی و توجیح آن هست. و هر کدام به تنهایی صحیح به نظر میرسند؟
    خوشحال شدم که "هیچ" را با مفهومی کلان عنوان کردید، نه یک واژه که بخاهد مرحمی مدرن تر برای پرسش های قدیمی بکند. پرسش دیگر اینکه آیا باید از این کلیشه های ذهنی یک مرحله فراتر برویم، و به انسان مطلقا فکر کنیم و فرض بگیریم که ابتدا و انتها هیچ است و فایده ای ندارد که پاسخ درست را بدانیم و این تکه از پازل مغز ما پر شود، یا خیر؟ سعادت و آرامش را باید در مرحله ای عمیق تر جستجو کرد؟
    در آخر از شما بخاطر بیان دیدگاهتون ممنونم :)
    و یک آرزو....کاش بیشتر وقت مطالعه داشتم.
  • عابدین گودرزدشتی
  •  استادان کهن تجربیات درونی ،بدون توجه ..به...ظرفیت و کشش شاگرد ، نکاتی را بیان میداشتند : که خبر از پشت صحنه واقعیت ها میداد !!و نخواسته آنان را به حالتی که دیوانگی اش مینامیم و دغدغه و ترس ارائه پرسش های کودکی ما هم بوده ، اما امروز در کلنی های شرق و شرق دور : کمترین استفاده کلامی برای درک و معرفت میشود ، در عوض : شاگرد را به مشاهده الگو های عملی استاد : در ساده ترین کارهای روز مره فرامیخوانند . یک نمونه را در مطلبی آورده ام که : شاگرد پس از سه ماه حضور در محضر استاد ، گله مند انه میگوید : استاد چرا به من درس نمیدهی ؟ واستاد به او میگوید : به مشاهده درخت سرو داخل حیاط برو !!              او میرود وبرمیگردد و میگوید : استاد:شما سوئال مرا متوجه نشدید ، من تدریس را از شما میخواستم ، استاد باردیگر اورا به مشاهده درخت سرو میفرستد که شاگرد چیزی از آن دستگیرش نمیشود / استاد به او میگوید: روش من این است که شما در طول یک سال مشاهده گر من وخودت وهمه وقایع اتفاقیه خواهید بود و سر سال من تو را صدامیزنم تا پرسش هایت را پاسخ دهم / شاگرد میپذیرد و سر سال استاد او را صدا میزند ولی شاگرد پاسخ نمی دهد / استاد پیش او می آید و میپرسد : مگر تو فلانی نیستی ؟ میگوید نه !! شخص مذکور رفت و گفت : دیگر سوئالی ندارم !! / تا بعد >
  • عابدین گودرزدشتی
  •  وبعد: نمونه ای دیگر : انیشتین است: ان نابغه ترین !! / در دوران پس از نظریه نسبیت ، مد تی مدید میگذرد و آن استاد چیزی به شاگردان اش نمیگوید و او در قبال اصرارشان میگوید : من در پله هائی در سیر و سلوک ام که قادر به بیان کلامی اش نیستم و شما خودتان باید به این پله و مرحله برسید و اگر رسیدید دیگر غیر از ستایش آنجه که مشاهده میکنید و شگفتی و بُهبُت و سکوت وسر تعظیم فرود آوردن کار دیگری نمانده :/ گفته اند : او به سرچشمه ملگوت دست یافته بود!!؟؟                                                 در پیرامون پرسشهای کودکانه :این مقوله از دقیق ترین و هوشمندانه ترین پرسش ها و حالت کودکانه هم : بی پیرا یه ترین حالت انسان است ، قبل از لگد کوب شدن اش در زیر ضربات پدیده ویران گری که ( تربیت ) اش مینامیم و گرفتار ناهنجاری ناشی از فرایند مقایسه و رقابت و مسابقه و جنگ رقابت !! که زندگی را جهنمی کرده است . و در ادامه با عیسی مسیح موافق میشویم که میپرسند: چه کسانی به ملکوت خداوند راه می یابند ؟ و او میگوید : تنها کسانی که بتوانند به سادگی کودکی برگردند مجاز به وروداند وگرنه درها بسته میماند/ (سال نو را به مسیحیان  صادق مبارک باشد) . / میبینیم که پرسشها در پایان به سکوتی ناشی از بی سوئالی بدل میشود/ و همه دعوت کنندگان به مشاهده هستی ، از دعوت پیامبران خالق بهره گرفته اند که انسان را به مشاهده ای بی خودانه درحالتی از شاهد  و شهید بودن ، در آیات ونشانه های هستی غرق شوند : تا به بی سوئالی و سکوتی از سر تسلیم نائل آید !! / چه مطالعه ای بهتر از خواندن کتاب هستی و مشاهده انسانی که درکنار ایستاده ایم : این موجود شریفی که خالق ومخلوق در رابطه ای دوطرفه ازعشق باهم : تاهمیشه هستند / واگر غیر از این است خطای انتخابی نادرست از سوی  > انسان است / وتعدل را با زیاده خواهی برهم میزند . /شب خوش .  
    پاسخ:
    نوشته ی شما را چندبار خاندم تا جان کلام را دریافت کنم. گرچه باز بخودم مشکوکم.
    در ابتدا بگذارید چیزی بگویم، من از بیان دیدگاهم از هستی باوجود فلاسفه بزرگ، باکی ندارم. همانگونه که گفتند، شیر از گرگ تواناتر است، ولی گرگ تن به ذلت سیرک هیچگاه نخاهد داد. پس من هم گرگ بودن آرزویم است. چون همچنان فکر میکنم که سوال اساسی، پرسشهای کودکانست. کودکی که بدون هیچ تربیتی است و تازه با سخن گفتن راهی برای بیان ابهاماتش دارد. کودکی که شاید آیینه ی تمام نمای انسان باکمالات است. کودکی که عاری از خشونت، طمع و هرگونه خصایل پلید انسانی است.(گرچه هر روز درتلاشم از بزرگان اندیشه و فلسفه راه و روش تفکر بیاموزم)

    من یک سوال از شما میپرسم. مشاهده ی یک درخت که نمونه ای کوچک از این بی کران است. پاسخش یک ندای قلبی است ؟!
    شاید باید تفاوتی میان توجیه و پاسخ پیدا کرد. این ندای قلبی ناشی از ترس نیست ؟
    # یک سوال شخصی از شما. از بدو شکل گیری شخصیت شما (از بلوغ) چه مقدار اعتقادات اصلی شما تغییر کرده است ؟
    # و اینکه آیا شما برای تغییر تمام عقاید خود حاضر هستید ؟ یعنی حتا اگه با حق واقعی روبه رو بشوید جبهه نمیگیرید و از ایمان تصمیم نمیگیرید ؟
    جناب دشتی، ممنونم از وقت گذاشتن شما. میتوانید حداقل به سوالات شخصی پاسخی ندهید :)
  • عابدین گودرزدشتی
  •  خوب تشخیص داده اید که پاسخ دادن به سوالات شخصی برای انسان ساده زیسته سخت است ، و برعکس برای جنجالگران تبلیغاتی چه آ سان . مهم نیست که درکدامین گروه و دسته اعتقادی قرارداریم و یا داشته ایم ، مهم ان است که در عرصه عمل چه کرده ایم ؟؟ خلاصه کنم : من از صداقت کودکی که دردرون من است گریه ام میگیرد ، چرا که هیچ کسی پیدا نشد که این صفا و سادگی را باور کند ، تفسیرش کردند و هرجا که فرصت یافتند از پشت خنحی اش کردند .                    و امروز در ورود به 75 سالگی ، هنوز امید به بازگشت انسان را به کودکی از دست نداده ام ، در عین لگدمال شده دروغگویان ، از سرچشمه ای نشئت میگیرد که قابل بیان نیست .  دوست ندارم دچار یاس فلسفی بشوی / سال 93 سال شادی ناشی از سلامتی برایتان باشد و ...مبارک !                   

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی