نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

شاید درباره من

خوبه که قبل از نوشتن موضوعی، اشاره ی کوچیکی به خودم کنم، که البته این حرفها رو در پست سرآغاز نوشتم، ولی باز نیاز به تکرار مکررات است. شاید، شاید، برداشت شود که من از دانسته هام اینجا مینویسم، و یجور اطلاع رسانی از حقایق(بخیال خودم) میکنم. ولی اگر واقعا نوشته های من رو خونده باشید، خاهید دید، که سرشار از ندانم هاست، سرشار از پرسشهاست. من قصد ندارم که چیزی یاد بدهم، شاید عجیب باشد، ولی مینویسم که یاد بگیرم. این ی تجربه ی شیرینه برای من، که نمیدونم ثمرش چی میتونه باشه. شاید با نوشتن دارم غلبه میکنم به یک ترس ذاتی انسانی. من بیشتر سعی میکنم از پارادوکس های رفتاری خودم بنویسم، که متاسفانه ترسهایی دیگر، هیچوقت جرات نوشتن بی پرده را نداده، ولی باز با این کلمه های چادر به سر، سعی به ارضای خودم دارم. همیشه آرزو داشتم که بعد از خوندن نوشته ای از من، بجای اینکه مخاطب حس کند چیزی یادگرفته است، برایش پرسشی عمیق تر مطرح شود. پس بدانید،این مرامنامه، نه شکسته نفسی است، نه تواضع، این حقیقی ترین نوشته این وبلاگ است :)

دسته بندی نوشته ها
آخرین نوشته
دوستداشتنی ترین نوشته ها
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه ها

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

شناسنامه من جز عشق به مردم چیز دگری نیست
من خونم را به توده های گرسنه و پا برهنه تقدیم میکنم
خونه ما پیرهن کارگران
خون ما پیرهن دهقانان
خون ما پیرهن سربازان
خون ما پرچم خاک ماست

امروز سالروز پژمرده شدن سرخ گلی از گلستان انسانیت است. شجاع دلی که مردانگی از احساسش انعکاس میشود. فردی از جنس سنگ و آتش و آب.

خوشا بحال آنانکه بپای اعتقادشان جان سپاردند و تن به لذت و ذلت ندادند. خوشا بحال آنانکه ذوق زندگی داشتند، اما آن را از هیچکس گدایی نکردند. خوشا به حال آنانکه در جوخه دار نشانی از پشیمانی درشان نبود.

هرکی از تو به نحوی استفاده کرد، اما همه در مقابل تو شکست خوردند. یکی برای نشان دادن آزادی بیان. یکی هم گویا فقط برایش مهم باشد که تو دم از امام زده باشی. گویا دیگر تمام حرفایت بوی کثافت میدهد.

دهانت را با خون شستند. اما قطره های خون تو در دل این خاک ناباور امروز جوانه زده است. انگار که این جوانه تنها از خون تغذیه میشود. ولی باکی نیست، چرا که تو نه ترسیدی نه برای برگی از تاریخ جنگیدی. و تو همچون خورشیدی بر این گیاه نوپا میتابی. و من خوب میدانم که اگر تو خورشیدم نباشی به زودی پوسیده خاهم شد.

تو در میان آنهمه قبر، در کنار یک دوست چه آرام جای گرفته ای و چه سکوت غم انگیزی در سالگرد برچیدنت از آسمانها و خاباندنت در دل خاک، محیط را فرا گرفته بود. ولی آن چند گلی که بر روی مزارت بود، به من نوید زنده بودنت را داد، به من نوید داد که تو در لابه لای این خلق بیشمار همچنان هستی هرچند بی صدا. با سکوتی که خشم را می آفریند، و این خشم زمانی که زبانه بگیرد، فقط مرگ را درمان میداند.و آن مرگ پایان نخاهد بود، بلکه با مردن هر جوانه، جوانه های دیگر سر از خاک درخاهند آورد.

سکوت کن بیاد آنکه در سپیده جان سپرد
سکوت کن بیاد آنکه با امید خلق مرد
سکوت کن بیاد آن شهید سر بلند
سکوت کن بیاد آنکه عاشقانه زخم خورد
تو اگر با سکوت به خشم میرسی، سکوت کن

امروز درتقابل با تو، در حسرت تو، در خیال تو، در باور تو، در غیرت تو و در احساس تو غرق بودم. فارغ از هر گنده گویی و ادبیات، چه حقیر و چه با فاصله در مقابلت ایستاده بودم. شاید تمام من از تو، یک عکس یادگاری بود، که شاید نمیدانم علتش چه بود. چه میدانم در مزار کنار دستی ات که خابیده است، نمیدانم چرا "کرامت" برایم ناچیز بود. شاید نوشتن از تو مث کندن پوست درختی است که هرکه به یک نحو نامش را برآن حک کرده است. سرشار از نمیدانم هام.

نمیدانم گل سرخهای امروز باغستان کجاست!

# عکسهایی که امروز گرفتم برای کم حجم شدن صفحه لود اول صفحه در ادامه مطلب