نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

شاید درباره من

خوبه که قبل از نوشتن موضوعی، اشاره ی کوچیکی به خودم کنم، که البته این حرفها رو در پست سرآغاز نوشتم، ولی باز نیاز به تکرار مکررات است. شاید، شاید، برداشت شود که من از دانسته هام اینجا مینویسم، و یجور اطلاع رسانی از حقایق(بخیال خودم) میکنم. ولی اگر واقعا نوشته های من رو خونده باشید، خاهید دید، که سرشار از ندانم هاست، سرشار از پرسشهاست. من قصد ندارم که چیزی یاد بدهم، شاید عجیب باشد، ولی مینویسم که یاد بگیرم. این ی تجربه ی شیرینه برای من، که نمیدونم ثمرش چی میتونه باشه. شاید با نوشتن دارم غلبه میکنم به یک ترس ذاتی انسانی. من بیشتر سعی میکنم از پارادوکس های رفتاری خودم بنویسم، که متاسفانه ترسهایی دیگر، هیچوقت جرات نوشتن بی پرده را نداده، ولی باز با این کلمه های چادر به سر، سعی به ارضای خودم دارم. همیشه آرزو داشتم که بعد از خوندن نوشته ای از من، بجای اینکه مخاطب حس کند چیزی یادگرفته است، برایش پرسشی عمیق تر مطرح شود. پس بدانید،این مرامنامه، نه شکسته نفسی است، نه تواضع، این حقیقی ترین نوشته این وبلاگ است :)

دسته بندی نوشته ها
آخرین نوشته
دوستداشتنی ترین نوشته ها
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه ها

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

سلام.

بعضی از دوستام رو میبینم که به شدت به کشتی کج (یا همان کشتی حرفه ای) علاقه مند هستند یا اون رو خیلی جدی دنبال میکنند. منم توی بچگی با پلی استیشن خیلی بازی کردم، و جزو بازی های مورد علاقم بود که مخصوصا با پسرداییم بازی میکردم و اکثرا هم میباختم. وقتی هم توی تلویزیون تصاویر واقعیش رو پخش میکرد، از مصنوعی بودن این مبارزه چندشم میشد.

برام خیلی جالبه که خیلیها این بزن برن ها رو حقیقی میدونن، و فکر میکنن یه مسابقه ی خیلی رسمیه. و وقتی بهشون میگم که اینا همش فیلمه و اینا یه مشت بازیگر هستند، به هیچ عنوان باور نمیکنند. ولی باید حقیقت رو بدونید که کشتی کج واقعی نیست. و فقط یک تئاتر مسخرس، که بازیگراش(کشتی گیراش)، از روی نمایشنامه کار میکنند و برد و باخت ها قبلا در اتافی توسط مسولین لیگ مشخص میشه. حالا اینکه اتاقه یا حیاطه، نمیدونم، ولی میدونم از پیش تعیین شدس.

اگر طرفدار پروپا قرص این سریالها هستید شاید باورش سخت باشه، ولی باید دوسنت که مسابقات مثلا لیگ WWE از قبل برنامه ریزی شده. و فکر میکنم همه اون تماشاگرها اینو بدونند(اونا که میرن استادیوم یا شایدم همون استادیو)، ولی خب باز علاقه دارند !!

ایناش مهم نیست، چیزی ک مهمه اینه ک چرا باید این باشه؟ چرا جذابه؟

من خیلی بهش فکر کردم، و برام سوال شده بود که چرا آمریکایی بعضی وقتا چنان توهمایی میزنن که واقعا آدم بخودش شک میکنه. در وحله اول درامدی که از همین تماشاگرهای حضوری بدست میاد دیده میشه، مثل تماشاگرهای تئاتر. ولی تابحال فکر کردید که آمریکا از چه جاهایی درآمد داره ؟ نمیدونم میدونید یا نه، آمریکا مملو از منابع طبیعی است، گندومش که معروفه، و حتا  ۱،۴۴۲ تریلیون بشکه نفت دارد (ویکیپدیا)، که البته با این وجود بازهم چشم به نفت خاورمیانه دارد و جزو خریدارهای بزرگ است!! کلی هم پول از تکنولوژی درمیاره. مثلا: نگاه کنید چند درصد توی ایران از ویندوز استفاده میکنند و از بسته های نرم افزاری مثل آفیس و ادوبی و ماشینهای مجازی و و و که خیلی هست بهره میبرند؟ که عمدتا از شرکت های آمریکایی میباشد. حال فرض کنید، هر نفر باید چه مقدار ارض به کشور آمریکا از کشورش بدهد؟ ایران که هیچی (ماست سون 7500تومنه، ویندوز سون 1500تومان!)، ولی اگه قرار بود؟ یا کشورهای دیگر. یا اصلا تجارتی مثل هالیوود (که هرچی درمیاره نوش جونش! حلالت حروم خور!). ولی باز همه ی اینها رو بیخیال، بخاطرش کلی زحمت میکشه، و کلی هزینه بابت تحقیقات میکنه که این مدله نتیجه اش رو میگیره. (که البته مثالهای بالا خیلی دم دستی بودند، بیشترگفتن دیگه لوث کردن نوشتس)

ولی چجوری میشه از هیچی پول درآورد؟ با چیزهایی مثل WWE !

توی این لیگها، هر سال انواع و اقسام ستاره ها میاد، و بوقتش (با تفکر هیئت مدیره لیگ برگزار کننده) بسیار معروف میشن، و توی نمایشنامه همش قرعه به پیروزی اونها میخوره، که بوقتش هم رو به افول میروند و کسی دیگر جایش را میگیرد. آدمها مخصوصا بچه ها به شدت از این سوپراستارها تاثیر میگریند و اونا رو الگوی خودشون میزارند. یعنی هرساله چند ده تن از این آدما معلوم نیس از کجا میاند، و به شهرت جهانی از پیش تعیین شده میرسند.

خیلی فکر قشنگ و زیرکانه و اقتصادی میباشد. این آدمها که معروف میشوند، از تبلیغات کردنشون نون میخورن. برند میشوند، برندهای مختلف رو پشتیبانی میکنند. و تازگیا بجای کنار گذاشتن سوپراستارهای این ورزش، که مهره سوخته حساب میشن، خیلی شیک در فیلمهاشون استفاده میکنند، که به افزایش بینندگان فیلم کمک میکند و درنهایت به فروش بیشترش منجر میشه. استفاده های سیاسی و آموزشی هم میشه کرد حتا. حتا از فروش تیشرتهاشون استفاده میکنند، مُد رو جا می اندازند. و هزاران استفاده ی دیگه که در نهایت به دراومدن پول از جیب کشورهای دیگه به جیب غول جهانخار منجر میشه.

جدا از اینا خیلی از اینکارها رو هم با بازیگرا و کلا هنرمنداشون میکنند. یعنی از هیچ هم درآمد بدست میارند.

اعتباری ساختگی و برنامه ریزی شده، به اینهمه برکت میرسد، این یعنی فکر بکر از نظر من. البته شاید من اشتباه میکنم و شاید خیلی استفاده های دیگه هم باشه که مخ من نمیکشه.

پ.ن : جای دیگه هم که خیلی دوست دارند، ژاپن است. که در مسخره بودن این آدما اصلا شکی نیست، با اون توهمایی که میزنن آخرش هم میگن فانتزی ! اصلا این ژاپنی بخدا مغز سالم ندارند.

پ.ن : خیلی خودمونی و بیخود نگارش شد، پوزش ! حوصله نوشتن نبود.

پ.ن : من نه اقتصاد بلدم، نه سیاست، اگر خیلی ناپخته قضاوت کردم، علت این بود.

پ.ن : اگر طرفدار کشتی حرفه ای هستید، نوشته های بالا بی احترامی به شما نیست. شما آزادید از گوز دوستتان هم لذت ببرید :)

پ.ن : مثل همیشه منبع خیلی از حرفام ویکی پدیا، دوست عزیز و دوستاشتنی من، بود.

پادشاه به محض دیدن شازده کوچولو فریاد زد : "آهان...اینهم رعیت !". شازده کوچولو نمیدانست که مفهوم دنیا از نظر پادشاهان بسیار ساده است : "همه مردم رعیت هستند".

شازده کوچولو نگاهش را به اطراف انداخت تا جایی برای نشستن بیابد ولی جام قاقم پادشاه تمام سیاره را فراگرفته بود، بناچار سرپا ماند و چون خسته بود خمیازه ای کشید.

پادشاه گفت : "خمیازه کشیدن در حضور پادشاه دور از نزاکت است و من تورا از این کار منع میکنم."

شازده کوچولو خجالت زده شد و گفت : "از راه دوری آمده ام و هیچ نخابیده ام، بنابراین نمیتوانم جلوی خمیازه ام را بگیرم. پادشاه گفت : " پس من به تو فرمان میدهم که خمیازه بکشی. سالهاست که ندیده ام کسی خمیازه بکشد، خمیازه برایم تازگی دارد. حالا زود باش خمیازه بکش! این یک دستور است"

شازده کوچولو که رنگش سرخ شده بود، دستپاچه گفت : "اما من دیگر خمیازه ام نمی آید..."

پادشاه گفت : "پس من دستور میدهم گاهی خمیازه بکشی و گاهی نه..."

پادشاه اساسا مقید بود که دستورش انجام شود و تحمل نا فرمانی و سرکشی را نداشت. پادشاه مستبدی بود ولی از آنجا که سلطان عتقلی بود فرمانهای عاقلانه میداد و میگفت : "اگر به یکی از سرداران لشگرم دستور بدهم که مرغ دریایی شود و اطاعت نکند، گناه او نیست بلکه گناه من است"

((قطعه ی بالا، بخشی از کتاب شازده کوچولو، اثر آنتوان دوسنت اگزوپری بود))

-----------

راستش علتش را نمیدانم که چطور یک صحنه، میتواند سینک شود به یک خاطره ای از چند سال پیش من، از خاندن کتابی. امروز توی مغازه تلویزیون روشن بود، و طبق معمول بدون صدا، و داشت فیلم(یا بهتر بگم کارتون) هری پاتر رو نشون میداد. نگاهم افتاد به دخترک داستان، برام جالب بود که چطور دیدن مو و اندام خانم های اجنبی بدون چادر و مانتو برای من محرک نیست، ولی دیدن موی هموطنان محرک است. البته نه منظور من باشم، منظور عموم جامعه است. چطور ما میتوانیم موی زیبای خانم های خارجی رو ببینیم، ولی داخلی نه !. به همین داشتم فکر میکردم که یکباره داستان بالا از کتاب شازده کوچولو به یادم اومد، و الان اون متن رو از کتاب (با کمی حذفیات) نوشتم. نمیدونم شما هم متوجه ارتباط معنایی میشوید بین این دو یانه.

بنا به خیلی از دلایل دوست ندارم این مسئله رو خودم کِـــــش بدم، و همه ی وظایف این نوشته را کاملا میسپارم به دست قطعه داستانی از این کتاب کوچک.

پ.ن : اگر قرار بود من خدایی بنده هایی باشم، در یک سیاره ای، و قرار بود کتابی راهنما و جامع و برای تمام اقشار جامعه  با وجود تمام اختلافات مذهبی-مالی-تحصیلی و و و ، نازل کنم، کتاب شازده کوچولو میبود. و از آنجا که این محال است، اعتقاد دارم، اگر فقط بگویند یک کتاب باید انتخاب کنی بنظرم اون کتاب شازده کوچولوست.


من نمیدونم چه صیقیه ایه، ملت تو ساندویچی، لقمه آخرو که میزارن دهنشون، با همون دهن پُر پا میشن برای حساب کتابو رفتن !!

بعدش تو خیابون دارن ادامه ی غذاشونو میخورن !!

خب مرد حسابی کسی دنبالت نمیکنه که ساندویچ تو دستت نباشه. قشنگ بشین بخور، بده پایین، با دستمالی، آبی یه دست و صورتتو تمیز کن، بیا بیرون. که مجبور نشی تو خیابون زبون دوره اون دندونات بکشی...


پ.ن : سخت ترین کار برای نوشتن یه مطلب، گذاشتن عنوانه !!، واقعا بخاطر همینه عنوانای من همیشه مضخرفه !