نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

شاید درباره من

خوبه که قبل از نوشتن موضوعی، اشاره ی کوچیکی به خودم کنم، که البته این حرفها رو در پست سرآغاز نوشتم، ولی باز نیاز به تکرار مکررات است. شاید، شاید، برداشت شود که من از دانسته هام اینجا مینویسم، و یجور اطلاع رسانی از حقایق(بخیال خودم) میکنم. ولی اگر واقعا نوشته های من رو خونده باشید، خاهید دید، که سرشار از ندانم هاست، سرشار از پرسشهاست. من قصد ندارم که چیزی یاد بدهم، شاید عجیب باشد، ولی مینویسم که یاد بگیرم. این ی تجربه ی شیرینه برای من، که نمیدونم ثمرش چی میتونه باشه. شاید با نوشتن دارم غلبه میکنم به یک ترس ذاتی انسانی. من بیشتر سعی میکنم از پارادوکس های رفتاری خودم بنویسم، که متاسفانه ترسهایی دیگر، هیچوقت جرات نوشتن بی پرده را نداده، ولی باز با این کلمه های چادر به سر، سعی به ارضای خودم دارم. همیشه آرزو داشتم که بعد از خوندن نوشته ای از من، بجای اینکه مخاطب حس کند چیزی یادگرفته است، برایش پرسشی عمیق تر مطرح شود. پس بدانید،این مرامنامه، نه شکسته نفسی است، نه تواضع، این حقیقی ترین نوشته این وبلاگ است :)

دسته بندی نوشته ها
آخرین نوشته
دوستداشتنی ترین نوشته ها
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه ها

انسانیت

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۰۴ ق.ظ


از اینکه وبلاگ با نوشته ی "لطفا نخانید...!" بروز شده بود، زیاد راضی نبودم، هرکسی هم میومد برای اولین بار سر بزنه، مث تو دهنی میخورد بهش و حالش رو بد میکرد. بعضی از نوشته ها هستند که برات خاطره ای رو تداعی میکنند، و فقط برای تو اینکارو میکنند، شاید برای کسای دیگه اصلا جالب و جذاب نباشد. ولی برای تو دنیایی باشد، دریچه ای به اعماق ذهنت، که حتا اگر گرد و غبار زندگی رویش را بگیرد، به هیچ عنوان باعث نابودی اش نمیشود. هرچه بود، از اینکه دوستان جدیدم وبلاگ را با این عنوان میدیدند راضی نبودم، به همین دلیل سنت شکنی کردم که قصد کردم در فاصله ی زمانی کوتاهی به روز کنم تارنمارا، و نوشته ای رو زود سرهم آوردم و برای انتشار از لابه لای خرده چرک نویسهایم آماده کردم. که به شرح زیر است ...
یه مطلبی بود که خیلی وقت بود ذهن منو بخودش درگیر میکرد. اونم موضوعی که روزانه صدها بار میشنویم، از پدرمادر گرفته تا سیاسیون بلندپایه. مشکل من فهم ذات انسانی بود. اینکه ذات انسان چیه؟! یا بهتر بگم، انسانیت چیست ؟! اول گفتم شاید مشکل از منه که ذات انسان رو با انسانیت یکی میگیرم. به این خاطر از خیلیا پرسیدم، که فرق اینها چیه و اونها انسایت رو چی تعریف میکنند. خوشبختانه (یا متاسفانه) همه یک تعریف داشتند. حالا من نمیدونم واقعا فرقی بین این دو تعریف هست یا خیر. ولی این رو قبول دارم که مهم برداشت عوام است(یعنی امثال منو شما) نه خواص. مهم نیست که الهه قمشه ای ذات و انسانیت رو چجوری تعریف میکنه، مهم اینه که دوستای من برداشتشون چیه.
مهم این است که عوام انسانیت رو، همه ی خوبی ها میداند، عدالت، صداقت، مردانگی، شرف، غیرت و همه ی صفات عالیه نیک رو ذات انسانی میدونن که در خداوند تجلی یافته و به نمایش گذاشته شده. به لطف و کرم فیلترینگ متاسفانه فعلا نتونستم از لغتنامه دهخدا بپرسم، ولی زمانی که در فارسی لوکآپ جستجو کردم، نتیجه زیر را داد، که چیزی شبیه به تعریف قبلی ما و عموم مردم است :

انسانیت
  • مردمی, خوی آدمی, تربیت وادب وعاطفه واخلاق نیکو
  • ( مصدر ) 1 - مردمی انسان بودن . 2 - تربیت و اخلاق نیک که از مشخصات انسان است .

  • قصد ندارم پر حرفی کنم، اصولا کوتاه حرف زدن هم دلنشین تر است، هم موثر تر. پس زودی به سراغ لب کلام میروم.
    ذات چیه؟ از نظر من، ذات پایه(Base)ی یه چیزیه. از نظرمن، وقتی میگن فلان کَسَک ذاتا، آدم درستکاریه، یعنی وقتی کار بدی میکنه، کاری غیر طبیعی کرده است، و طبیعت اون درستکاری است، و هر زمان که اراده کند به ذات خودش برمیگردد.
    اجازه دهید، تا طبق عادتم، بسراغ حیوانات بروم. تضاد انسانیت، خوی حیوانی است. زمانی که از خوی حیوانی صحبت میشود، منظور بی رحمی، بی انظباتی، خودبینی و چندی دیگر از صفات مشابه است. انسانها اعتقاد دارند که حیوانات آموزش دیده نمیشوند، و عمدتا رفتارشان از غریضه آنهاست. بعنوان مثال اسب علوفه میخورد، چه اسب رام، چه اسب وحشی و هیچ وقت بسراغ شکار پلنگ نمی رود. یا بلعکس، پلنگ را اگر در قفس هم بزرگ کنید گوشخار و وحشی میماند، حال به کیفیتی کم و زیاد. هدف این است که بگوییم ذات موجودات مشخص است.
    هدف گفته های بالا این است، که در طبیعت وحش، همه کس به ذات خود است. آهویی که میچرد، و آزاری به انسان ندارد. و سگی که اگر شما رو تنها و ترسیده و ضعیف ببیند، از خوردن شما باکی ندارد. ولی همین انسانها قفسهای بزرگتری رو درست کردند، سازمانهایی رو تشکیل دادند، و شروع به تربیت حیوانات کردند، و یکی از محصول های این فرایند سگهایی ورزیده و کاملا درخدمت انسان بودند، که برای نجات جان انسانهایی که حتا از آنان هیچ شناختی نداشتند جان خودشان را نیز به خطر می انداختند.(نقش سگ در امداد)
    هدفم این است که بگویم با تربیت توانسته شد که ذات یک حیوان را تحت شعای رفتارش قرار داد، گرچه طبق تعریف، هرگاه اون سگ بخاهد، میتواند این آپشنهای اضافی(همون تربیت) را از خودش حذف کند و خوی حیوانی برگردد. البته شاید با شعوری که بدست آورده بتواند خوب تصمیم بگیرد، که این زندگی به مراتب بهتر، آسانتر و توام با عشق است. پس شاید دلیل بازنگشتنش این باشد.
    نمیدانم که شما بدون داشتن پس زمینه فکری من، تا اینجا را خوب فهمیده اید یا نه. نمیدانم که توانستم منظورم را برسانم که شما پیوستگی مطالب را پی برده باشید یا خیر. امیدوارم که اینچنین باشد که تاکنون توانسته باشم برداشتم را توجیح کنم. نمیخاهم کشش دهم، پس زود بسراغ انسان میرویم.
    اگر ذات آن چیزی است که در بدو تولد همراه ماست، و ذات انسانی طبق تعریف بالا، صفات نیکو است در نتیجه انسان باید موجودی باشد، که اگر خالی از هرگونه تربیت باشد، باید به اصل ذات خود با تعریف بالا برگردد.
    ولی حالا دنیا رو بدون پلیس تصور کنید یا پلیس را بدون قانون. جهان ما اگر قانون نداشت به جهنمی تبدیل میشد، که پدر به پسر رحم نمیکرد. نمونه ی آن را هم نیز داریم، وحشی گری ها عهد عتیق. راستش ذهنم یاری برای مثال دقیق ندارم، ولی همه ی ما شواهد گذشته ی وحشی را دیدیم. پس یعنی این محدودیت هاست که مارو آروم، محترم، و با ادب کرده است که حتا گاها حق دیگران را مقدم تر میدانیم؟ پس یعنی این آموزش است که انسان را موجودی نیکو میکند؟ نه سرشت آن؟ به همین خاطر است که شهروندان جهان اول، حتا برای دفاع از درختان تظاهرات میکنند؟ و شهروندان جهان سومی، به هم رحم نمیکند؟ یا نه. اصلا بگذارید راجع به افراد قدرتمند صحبت کنم که محدودیتی نداشتند. آنها مثال مناسبی از افراد هستند برای اثبات ذات انسانی. افرادی مثل هیتلر که از کشتن یهودیان باکی نداشت، یا سیاسیون اسراییل، مصر، سوریه، آمریکا و دیگر کشورها. یا سران روسیه و بریتانیا، که برای آسایش مردم کشورشان آسایش و ثروت مردمان خاورمیانه را به غارت بردند، این عمل مشابه به کدام ذات انسانی است که در قسمت اول به آن اشاره شده است؟
    با همه این ها (که واقعا خلاصه مثال زده شد) فرق ما با آن سگی که آموزش میدید تا بی جهت گاز نگیرد در چیست ؟ آیا ذات ما با چیزی غیر از خشونت و خودخاهی و شهوترانی گره خورده است؟ آیا سلیقه هایی جدید همچون BDSM نشان از ذات انسانی دارد؟ یا شهر سالو نمونه ی خوبی برای اثبات این گفته ها نیست ؟ با همه ی این تفاسیر،  فطرت انسانی یا همان انسانیت چیست ؟ شما بگویید !

    • کا وه

    نظرات  (۵)

    ببین خب نظریه تکامل میگه انسان های امروزی از نسل میمون ها بودن پس تربیت نشده بودن و در واقع هیچ بچه ای از بدو تولد وحشی نیست و دست به آدم کشی نمیزنه مگر اینکه چاقو بدن دستش و وحشی گری رو بهش یاد بدن، که بازم میشه تربیت.
    و اینکه میگی اگر قانون نبود چه وحشی گری ها که نمیشد، اونم داری درباره انسان های بزرگی حرف می زنی که احتمالا از تربیت درست بی بهره بودن. به نظرم در کل مقایسه اشتباهی کردی.
    پاسخ:
    اول اینکه نظریه تکامل نمیگه که انسانهای امروزی از نسل میمون ها بودند، میگه با میمون ها اجداد مشترکی داریم :)
    نه، ببین، به چه آدمی میگن بی تربیت ؟ کلا باید قبول کنی که ذات انسان قانون گریز و وحشیه، تا به اون تعریفایی که ازش میشه.
    انسان های بزرگ بد تربیت نشدن، بشار اسد یه دکتر خیلی خوب بوده، که وقتی قانون براش بی معنی میشه، دست به هرنوع آدم کشی و جنایت میزنه. شنیدی میگن خدا خرو شناخت بهش شاخ نداد ؟ نمیدونم چجوری باید منظورمو برسونم. اینو بزار یادت بندازم یسری از رانندهای اوژانس و پلیس رو. توی ترافیک بیخودی (بعضی وقتا) آژیر میکشن که مث بقیه نشن، یعنی از قدرتی که داره استفاده میکنه. یعنی وقتی قانون دستشو یکم باز گذاشته، نابرابری میکنه.
    بهزاد توی کامنت دوم اشاره قشنگی کرد، اون صفات خوب رو کمالات انسانی گفت. فکر میکنم شما دارید فطرت انسانی رو با کمالاتش قاطی میکنید.
    متن جالبی نوشته ای، به باور من انسان امروز با توجه به وجود قوانین و بقول شما تعلیم و تربیتی که دیده، هنوز متاسفانه تا رسیدن به کمالات انسانی فاصله ی بسیاری دارد. بدترین خصلت ذاتی انسان یا همان حرص و آز که مسبب بیشترین خطاهای او هم هست در بین هیچ موجود زنده ی دیگری وجود ندارد. 
    پاسخ:
    ممنون بهزاد جان از نظر قشنگت. باهات موافقم. حرصی که در انسان هست نمونش فقط تو اسکرت عصر یخبندانه ! :D
  • عابدین گودرزدشتی
  •  دوست و همخانه جوان ام ، محمد عباسی : ما از اینکه درزیر سقف بلاگ.آی آر هستیم ، هم خانه ایم .  خوش آمد میگویم برای سرکشی به وبلاگ من همسایه ات ، چند پست را خواندم بعلاوه ادامه درباره خودت و اینکه چرا مینویسی، مشکل انتتخاب نام مطلب ، ( تازه دارم به این یقین میرسم که ما برای امتحان آفریده شده ایم _من از هیچ آمده ام و به هیچ میروم ) ، دهه سوم زندگی _ و...انسان !!      و انسان(یت) ؟! / مسیر طبیعی شناخت : از سوئال ! شروع میشود و در ادامه ...گام به گام با شک ..و تردید ادامه مییابد/  بامتوقف شدن درشک ،  پوسیدن و بو گرفتن مانند آب مانده، قهقراست که خوشبختانه جوانی وشادابی تو که در تهاجم بیشما ر، سوئالات که در متون نوشته ها ی طوفانیت به چشم میآید ، اتفاق نخواهد افتاد .      ششمارا به ساده کردن مساله دعوت میکنم ، شبیه ساده کردن فورمول های جبر و ریاضی ، مسیری که دست آوردش دانش علوم تجربیست / روبرو شدن با کوهی سوئال ، جداسازی آن هارا میطلبد تا تک تک به ادراک آن ها دست یلبیم / در پاسخ به کامنت ات چند ی خواهم گفت ، برای حالا : تو مشتری خوب دکان حقیانه منی ، بازم خوش آمدی !      
    پاسخ:
    جناب عابدین، ممنون از دیدگاه زیبا و پرمحتواتون. آشنایی با شما برای من افتخاره. و خوشحال میشم بازهم شما رو در اینجا ببینم و گوشزدهای خوبتون رو بشنوم.
    بابت پاسخگویی به کامنتتون هم ممنون. مشتری شما شده ام :)
    شاد باشید.
  • عابدین گودرزدشتی
  • انگشت اشاره را بسوی هر پدیده ویا شخص گرفتن : محصول کند و کاوی ژرف در پیرامون ان سوژه است .                                                                      مسیر زندگی من ، اینگونه رقم خورد که در پنج سالگی شاهد عبور قشون انگلیس ببودم که از روسیه برمیگشتند تا از طریق غرب به عراق بروند که مستعمره شان بود ، 1945 میلادی و پایان جنگ دوم .                                                              رفتن رضاشاه و کنفرانس تهران با شرکت آیزنهاور_ استالین -چرچیل و نوجوانی که تخت پدر در تبعیدش را به عنوان شاه ایران به او داده بودند و...../ من کودکی با حافظه قوی و تا امروز : در همه جا بودم و بیخبر نبودم ....../ مخاطب من جناب عباسی است : که برای ادامه نقطه چین ها باید حوصله کند و به مطلب (از سفیدکوه تا کرانه های رود مکونگ) مراجعه نمایند تا عمق حضور آن کودک و پیرمرد امروز را شاهد باشند ، تا برسیم به میعاد گاه دیدار ما که مطلب : (انسانیت)  ایشان است / شام را میخورم وبا اذن خداوند برمیگردم
  • عابدین گودرزدشتی
  •  و اما بعد : درست مثل خودت پرسش پشت پرسش، جنگ ، رضاشاه جرا آمد ؟ چه قدرت جهانی او را برد ؟ ملی شدن نفت : دکتر مصدق ، کودتای امریکائی ، انقلاب با نام سفید : شاه و مردم !! / میشود ؟ نشد !! دغدغه حضورخالق هستی ، پیشنماز مدرسه ابتدائی ، کندو کاوی فراگیر : به همه ادیان سرک کشیدن ، اسلام انقلاب اسلامی ...وتاکنون !! ماحصل و دست آورد در درون خودم و سپس انعکاس آن در وبلاگ ( بازهمم>انسان . خلاصه کن آقای دشتی !! / به انسان رسیدم : ازخودم به عنوان موش آزمایشگاهی خودم : برای شناخت این مخلوق اندسشمند : باحق انتخاب !!! تا انسان اعم . حزب هارا و دولت هارا و کشور هارا و رژیم های حکومتی و همه همه : ان...سا..ن "رداننده و طراح آن است . جای دیگری نگرد ، دردرون خودت : آن اقیانوسی که میتوانی ذلال و خوش بویش کنی : تا اقیانوس لجن !! و بد بو : در فاصله خود خداگونه شدن تا : اسفلالسافلین . از موتور قدرتمند هورمون جنسی با هزاران عشوه و جاذبه : برای ادامه نسل بشری تا غرق شدن در فحشا و تبدیل زن : به عنوان مادر، همسر ، دختر ( سه نماد مقدس فرهنگ ایرانی اسلامی و ان...   سا... نی ) به عروسکی که تا جان دارد ، آلت دست هرزه های زیاده طلب بد بخت ، تا مریم مقدس ، تا فاطمه اطهر تا ذینب مبارز تا آخر !!!                                           از پدیده ترس تا فراید قدرت طلبی / از ترس گرسنه نماندن تا غارت همسایه : انفرادی ویا جمعی : استعماروکهنه و نو !!                                                 از آگاهی : تا نا آگاهی و تبدیل شدن به ابزاری برای استحمار .  و به هرجا سر کشیدیم : در پشت صحنه و روی صحنه : سناریو ، کارگردان و بازیگر انسان بود ، که اشتباه من برخورد گله ای ( حمعی ) ، بدون دقت به انگیزه ها و دغوغه های انفرادی !! / آری انفرادی ، تک تک : که فرایند اوپشن ها ( به قول محمد عباسی ) ومیشود انتخاب سرنوشت واری که بر بوم سپیدی که گرفته ایم تا پروژه زندگیمان را بر آن ترسیم کنیم : ومسئولیت عواقب اش را بدون فرافکنی بپذیریم و در آسمان و زمین و حامعه ، به دنبال شریک حرم ...نگردیم !!!                          و این است دلیل روشن خویشاوندی من با این عارف چوانی که بیتابانه راه را آغاز نموده است ، تورا میگویم : محمد عباسی / واین است دلیل رو شن این تکه آینه که بیپروا از رسواکردن خود : ازپنهانی تری انگیزه ها میگوید و منعکس مینماید . /  خسته نباشید : تا..بعد ! / به تجلی حضرت عشق امید بسته ام.
    پاسخ:
    درود بر شما جناب عابدین گودرزدشتی.فرزند سفید کوه. که گویا جدا از سقف این بلاگ، از نظر زادگاه نیز به یکدیگر همسایه هستیم. البته نه خود من، بلکه پدرم. ولی ارادت من چیز زیادی کمتر از پدر به روستایش ندارد. پس همسایه هستیم.
    آنچنان عمیق نوشتید که خجالت میکشم راجع به آن صحبت کنم، که مبادا برداشت نادرست من شما را از این زحمت نوشتن، رنجیده کند. گرچه به اعتقاد من هیچ برداشتی مطلقا درست نیست. حتا برداشت شما از نوشته های شما. هرکس میتواند برداشت خودش را داشته باشد که طبیعتا با اعتقادات،اندیشه های اون فرد رابطه مستقیم دارد. از "ساغی" در شعر حافظ برداشت متفاوتی میشود. و هر شعری بیانگر خاطره ای خاص برای هرکس میتواند باشد.
    من به تجربه شما بسیار احترام میزارم، و معتقدم که در مقابل با شما باید بیشتر سکوت کنم، چرا که در این سن فهمیدم تجربه کردن خیلی عمیق تر از مطالعه و نصیحت است. به همین خاطر شما رو دعوت میکنم به خاندن این نوشته از من، که شاید چکیده ای از وجود من باشه. یا بهتر بگم چکیده از قلب من تا مغر من : یلدای 92. و باعث خوشحالی من خاهد بود که دیدگاهتون را بیان کنید.
    با ترس و خجالت و احترام باید بگویم که فکر میکنم اختلاف های اعتقادی میان من و شما (شاید) زیاد باشد. ولی با خوشحالی میگویم، دوستی با شما افتخار من است. پس خوشحال میشوم اگر راهی را اشتباه میروم همچون برادر بزرگتر گوش زد کنید.
    شاید باشید :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی