انسانیت
سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۰۴ ق.ظ
از اینکه وبلاگ با نوشته ی "لطفا نخانید...!" بروز شده بود، زیاد راضی نبودم، هرکسی هم میومد برای اولین بار سر بزنه، مث تو دهنی میخورد بهش و حالش رو بد میکرد. بعضی از نوشته ها هستند که برات خاطره ای رو تداعی میکنند، و فقط برای تو اینکارو میکنند، شاید برای کسای دیگه اصلا جالب و جذاب نباشد. ولی برای تو دنیایی باشد، دریچه ای به اعماق ذهنت، که حتا اگر گرد و غبار زندگی رویش را بگیرد، به هیچ عنوان باعث نابودی اش نمیشود. هرچه بود، از اینکه دوستان جدیدم وبلاگ را با این عنوان میدیدند راضی نبودم، به همین دلیل سنت شکنی کردم که قصد کردم در فاصله ی زمانی کوتاهی به روز کنم تارنمارا، و نوشته ای رو زود سرهم آوردم و برای انتشار از لابه لای خرده چرک نویسهایم آماده کردم. که به شرح زیر است ...
یه مطلبی بود که خیلی وقت بود ذهن منو بخودش درگیر میکرد. اونم موضوعی که روزانه صدها بار میشنویم، از پدرمادر گرفته تا سیاسیون بلندپایه. مشکل من فهم ذات انسانی بود. اینکه ذات انسان چیه؟! یا بهتر بگم، انسانیت چیست ؟! اول گفتم شاید مشکل از منه که ذات انسان رو با انسانیت یکی میگیرم. به این خاطر از خیلیا پرسیدم، که فرق اینها چیه و اونها انسایت رو چی تعریف میکنند. خوشبختانه (یا متاسفانه) همه یک تعریف داشتند. حالا من نمیدونم واقعا فرقی بین این دو تعریف هست یا خیر. ولی این رو قبول دارم که مهم برداشت عوام است(یعنی امثال منو شما) نه خواص. مهم نیست که الهه قمشه ای ذات و انسانیت رو چجوری تعریف میکنه، مهم اینه که دوستای من برداشتشون چیه.
مهم این است که عوام انسانیت رو، همه ی خوبی ها میداند، عدالت، صداقت، مردانگی، شرف، غیرت و همه ی صفات عالیه نیک رو ذات انسانی میدونن که در خداوند تجلی یافته و به نمایش گذاشته شده. به لطف و کرم فیلترینگ متاسفانه فعلا نتونستم از لغتنامه دهخدا بپرسم، ولی زمانی که در فارسی لوکآپ جستجو کردم، نتیجه زیر را داد، که چیزی شبیه به تعریف قبلی ما و عموم مردم است :
انسانیت |
|
قصد ندارم پر حرفی کنم، اصولا کوتاه حرف زدن هم دلنشین تر است، هم موثر تر. پس زودی به سراغ لب کلام میروم.
ذات چیه؟ از نظر من، ذات پایه(Base)ی یه چیزیه. از نظرمن، وقتی میگن فلان کَسَک ذاتا، آدم درستکاریه، یعنی وقتی کار بدی میکنه، کاری غیر طبیعی کرده است، و طبیعت اون درستکاری است، و هر زمان که اراده کند به ذات خودش برمیگردد.
اجازه دهید، تا طبق عادتم، بسراغ حیوانات بروم. تضاد انسانیت، خوی حیوانی است. زمانی که از خوی حیوانی صحبت میشود، منظور بی رحمی، بی انظباتی، خودبینی و چندی دیگر از صفات مشابه است. انسانها اعتقاد دارند که حیوانات آموزش دیده نمیشوند، و عمدتا رفتارشان از غریضه آنهاست. بعنوان مثال اسب علوفه میخورد، چه اسب رام، چه اسب وحشی و هیچ وقت بسراغ شکار پلنگ نمی رود. یا بلعکس، پلنگ را اگر در قفس هم بزرگ کنید گوشخار و وحشی میماند، حال به کیفیتی کم و زیاد. هدف این است که بگوییم ذات موجودات مشخص است.
هدف گفته های بالا این است، که در طبیعت وحش، همه کس به ذات خود است. آهویی که میچرد، و آزاری به انسان ندارد. و سگی که اگر شما رو تنها و ترسیده و ضعیف ببیند، از خوردن شما باکی ندارد. ولی همین انسانها قفسهای بزرگتری رو درست کردند، سازمانهایی رو تشکیل دادند، و شروع به تربیت حیوانات کردند، و یکی از محصول های این فرایند سگهایی ورزیده و کاملا درخدمت انسان بودند، که برای نجات جان انسانهایی که حتا از آنان هیچ شناختی نداشتند جان خودشان را نیز به خطر می انداختند.(نقش سگ در امداد)
هدفم این است که بگویم با تربیت توانسته شد که ذات یک حیوان را تحت شعای رفتارش قرار داد، گرچه طبق تعریف، هرگاه اون سگ بخاهد، میتواند این آپشنهای اضافی(همون تربیت) را از خودش حذف کند و خوی حیوانی برگردد. البته شاید با شعوری که بدست آورده بتواند خوب تصمیم بگیرد، که این زندگی به مراتب بهتر، آسانتر و توام با عشق است. پس شاید دلیل بازنگشتنش این باشد.
نمیدانم که شما بدون داشتن پس زمینه فکری من، تا اینجا را خوب فهمیده اید یا نه. نمیدانم که توانستم منظورم را برسانم که شما پیوستگی مطالب را پی برده باشید یا خیر. امیدوارم که اینچنین باشد که تاکنون توانسته باشم برداشتم را توجیح کنم. نمیخاهم کشش دهم، پس زود بسراغ انسان میرویم.
اگر ذات آن چیزی است که در بدو تولد همراه ماست، و ذات انسانی طبق تعریف بالا، صفات نیکو است در نتیجه انسان باید موجودی باشد، که اگر خالی از هرگونه تربیت باشد، باید به اصل ذات خود با تعریف بالا برگردد.
ولی حالا دنیا رو بدون پلیس تصور کنید یا پلیس را بدون قانون. جهان ما اگر قانون نداشت به جهنمی تبدیل میشد، که پدر به پسر رحم نمیکرد. نمونه ی آن را هم نیز داریم، وحشی گری ها عهد عتیق. راستش ذهنم یاری برای مثال دقیق ندارم، ولی همه ی ما شواهد گذشته ی وحشی را دیدیم. پس یعنی این محدودیت هاست که مارو آروم، محترم، و با ادب کرده است که حتا گاها حق دیگران را مقدم تر میدانیم؟ پس یعنی این آموزش است که انسان را موجودی نیکو میکند؟ نه سرشت آن؟ به همین خاطر است که شهروندان جهان اول، حتا برای دفاع از درختان تظاهرات میکنند؟ و شهروندان جهان سومی، به هم رحم نمیکند؟ یا نه. اصلا بگذارید راجع به افراد قدرتمند صحبت کنم که محدودیتی نداشتند. آنها مثال مناسبی از افراد هستند برای اثبات ذات انسانی. افرادی مثل هیتلر که از کشتن یهودیان باکی نداشت، یا سیاسیون اسراییل، مصر، سوریه، آمریکا و دیگر کشورها. یا سران روسیه و بریتانیا، که برای آسایش مردم کشورشان آسایش و ثروت مردمان خاورمیانه را به غارت بردند، این عمل مشابه به کدام ذات انسانی است که در قسمت اول به آن اشاره شده است؟
با همه این ها (که واقعا خلاصه مثال زده شد) فرق ما با آن سگی که آموزش میدید تا بی جهت گاز نگیرد در چیست ؟ آیا ذات ما با چیزی غیر از خشونت و خودخاهی و شهوترانی گره خورده است؟ آیا سلیقه هایی جدید همچون BDSM نشان از ذات انسانی دارد؟ یا شهر سالو نمونه ی خوبی برای اثبات این گفته ها نیست ؟ با همه ی این تفاسیر، فطرت انسانی یا همان انسانیت چیست ؟ شما بگویید !
- ۹۲/۰۷/۰۹
و اینکه میگی اگر قانون نبود چه وحشی گری ها که نمیشد، اونم داری درباره انسان های بزرگی حرف می زنی که احتمالا از تربیت درست بی بهره بودن. به نظرم در کل مقایسه اشتباهی کردی.