نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

نقطه نظر های من

یک وبلاگ شخصی که فقط نظرات خودم رو توش درج میکنم.

شاید درباره من

خوبه که قبل از نوشتن موضوعی، اشاره ی کوچیکی به خودم کنم، که البته این حرفها رو در پست سرآغاز نوشتم، ولی باز نیاز به تکرار مکررات است. شاید، شاید، برداشت شود که من از دانسته هام اینجا مینویسم، و یجور اطلاع رسانی از حقایق(بخیال خودم) میکنم. ولی اگر واقعا نوشته های من رو خونده باشید، خاهید دید، که سرشار از ندانم هاست، سرشار از پرسشهاست. من قصد ندارم که چیزی یاد بدهم، شاید عجیب باشد، ولی مینویسم که یاد بگیرم. این ی تجربه ی شیرینه برای من، که نمیدونم ثمرش چی میتونه باشه. شاید با نوشتن دارم غلبه میکنم به یک ترس ذاتی انسانی. من بیشتر سعی میکنم از پارادوکس های رفتاری خودم بنویسم، که متاسفانه ترسهایی دیگر، هیچوقت جرات نوشتن بی پرده را نداده، ولی باز با این کلمه های چادر به سر، سعی به ارضای خودم دارم. همیشه آرزو داشتم که بعد از خوندن نوشته ای از من، بجای اینکه مخاطب حس کند چیزی یادگرفته است، برایش پرسشی عمیق تر مطرح شود. پس بدانید،این مرامنامه، نه شکسته نفسی است، نه تواضع، این حقیقی ترین نوشته این وبلاگ است :)

دسته بندی نوشته ها
آخرین نوشته
دوستداشتنی ترین نوشته ها
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه ها

به صفر و یک دل نبند !

يكشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۵۴ ق.ظ

ما ها ارادت خاصی به کامپیوترامون داریم. زیادی دوسش داریم. زیادی روشون وقت میزاریم. کاستومایزشون میکنیم که با مال بقیه فرق کنه. وقتای زیادی رو صرفشون میکنیم. مثلا همین من، کلی زمان میزاشتم و مقاله می نوشتم. برای اینکه مو لای درز حرفام نره، تکه هایی از مقاله های خارجکی رو ترجمه میکردم برای اثبات حرفام. یادمه یه مقاله برای ویژه نامه ی هفته نامه شبکه مینوشتم با عنوان استیوجابز. خیلی این رو دوست داشتم، 20 صفحه ای میشد، خیلی هم مستند بود. و به خیال خودم جابز رو میترکوند. باباشو درآورده بودم. یا اون اصلا هیچی، کلی مقاله راجع به لینوکس. کلی راجع به چیزهای دیگه که همشون مستعد به چاپ شدن بودند مث قبلیاش که شدن.

من یکسالی هم میشد از ویندوز مهاجرت کرده بودم، روی سیستمم اوبونتو و بک ترک و دبیان ریخته بودم. لینوکس دست همه رو باز میزاره. که هرکاری دوس دارید بکنید. حرفه ای باشید و از حرفه ای بودنتون لذت ببرید. مثلا شما میتونید پارتیشناتونو جدا کنید. اگر بخام با ویندوز مقایسه کنم، باید یگم توی لینوکس میشه درایو C که ویندوز روش نصب هست را چند پارتیشن کرد، مثلا برای فولدر Windows یه پارتیشن، Programs File یدونه، و برای Documents and settings هم یه پارتیشن. البته ریزتر هم میشه کردش. دستتون برای هرکاری بازه. بعدش اینارو میچسبوندین (Mount) بهم. اینجوری خیلی خوبه، چون شما اگر بخاین ویندوز رو آپدیت کنید فقط فولدر Windows تغییر میکنه و باقی آسیب نمیبینه. یا به هردلیلی ویندوز بپره، Documents and settings سالم میمونه و اطلاعات شما پابرجا میمونه. منم از اینکه لینوکسم چند تیکه بود کلی مشعوف بودم. 

تا اینکه یروز حوس فیفا بازی کردن بعد به سرم زد. آخه خیلی وقت بود که بازی نمیکردم، اونم منی که عاشق این بازی بودم.مجبور بودم ویندوز نصب کنم، یه سیدی ویندوز با مصیبت پیدا کردم. تصمیم گرفتم بکترک (Backtrack) رو پاک کنم که جا خالی بشه. توی ترمینال (Terminal) لینوکس دستور fdisk رو زدم تا وضعیتم پارتیشنامو ببینم. خیلی سریع تشخیص دادم که Sdv9 برای بکترکه، بخاطر همین موقع نصب ویندوز روی اون پارتیشن نصب کردم. وقتی ویندوز کپی کردن اولیش تموم شد، نتونست بیاد بالا و ادامه نصبش رو انجام بده. با یه سیدی bootable یه سیستم عامل آوردم بالا و بوت لودر (Boot Loader) رو تعمیر کردم. وقتی بوت لودر اومد بالا با اوج ناباوری دیدم بکترک هنوز هست. و وقتی رفتم توش دیدم میاد بالا، البته اوبونتو هم بود، ولی وقتی رفتم توی اوبونتو، گفت که نمیتونه پارتیشن home رو پیدا کنه :)

نمیدونم تا چه مدت منگ به صفحه نگاه میکردم، خیلی مبهوت بودم که من چجوری پارتیشن home که همون میشه گفت فولدرای Programs file و Documents and settings ویندوزه رو پاک کردم. کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم تو حال خودم. نمیخاستم به عکس ها و مقاله هام فکر کنم. فکر کردن به نوشتن اونهمه متن دیونم میکرد.یکی-دو هفته ای بیخیال شده بودم. تصمیمم رو جزم کردم که برم ویندوزو نصب کنم و اینکه فدای سرم. قضا و بلا بوده !

موقع نصب ویندوز لعنتی و ملعون سون، گیر داده بود که نمیتونه روی این پارتیشن نصب بشه. و منم ناچارن یه پارتیشن چند گیگی که گویا هدر بوده رو پاک کردم تا درست بشه، و در اوج ناباوری دو تا از درایوام پوکیدن :)

اصلا باورم نمیشد آرشیو آهنگام، بدتر از اون فیلمام، کتابام، همه یکجا پریده باشه. هرچقدرم بخام از بهت زدگیم بگم نمیتونم ادای مطلب را ادا کنم !. ولی با این وجود با صبر و بردباری که از من بعید بود، این مسئله رو پذیرفتم و الان با ویندوز سون در خدمت شما هستم.

این روزها خیلی کم پای کامپیوتر میشینم، خیلی کم تایپ میکنم، خیلی کم کلا زندگیم کامپیوتریه :)

وقتی همه چی رفت برگشتم و به زندگی واقعیم نگاه کردم و دیگه ناراحت نبودم.

و با خودم گفتم که وای بحال کسایی که دوستاشون، عشقاشون، دنیاشون کامپیوتریه !!!

به یه مشت صفر و یک دل نبندید ...


  • کا وه

نظرات  (۳)

  • پریسا الطافی
  • تقریبا تا خط آخر داشتم خمیازه می کشیدم سر صبحی:دی
    ولی خط آخر.. خط آخر به همه حرفایی که تالا تو این وبلاگ نوشتی می ارزید واقعا به فکر فرو بردم. مخصوصا اینکه این روزا همه چیزمون با صفر و یک تعریف میشه. 

    عکسه یعنی نماد صفر و یکه؟ خیلی بیشتر از صفر و یک که به نظر میاد:))
    خوشحالم دوباره دست به قلم شدی همیشه موفق باشی:)
    پاسخ:
    بله. دنیای مجازی رو نباید با واقعی یکی کرد...

    بابت عکس هم فقط باید بگم، بیخیالش، از دیدنش لذت ببر... :)
    محمدجان تبریک بخاطر خانه تکانی بلاگت! یکم ویرایش میکردی! بعد آپ میکردی مطلبتو خاهر :) منم هاردمو با کلی اطلاعاتش از دست دادم .کلی فیلم که باخون دل جم کرده بودم!حستو درک میکنم ولی بقول شیخ بهایی این نیز بگذرد.
    پاسخ:
    باید میگفتی "بردار" فکر کنم !!
    این نیز بگذرد، ولی چرا صاف از **** من میگذرد ؟
    همه کسایی که با کامپیوترشون سروکله میزنند حداقل یه تجربه این چننی دارند.چند روز ادم توی بهت به سر میبره و بعد به این نتیجه میرسه که اتفاقیه که افتاده و دنیا به آخر نرسیده و باید همه چیز رو از اول شروع کرد.
    میشه از این موضوع هم درس گرفت که بعد از هر شکستی پیروزی و موفقیت چشمگیری در انتظار هستش.
    موفق باشی دوست عزیزم
    پاسخ:
    کامپیوتر واقعا بی رحم و سرده. خوبه که بگیم گوره بابای کامپیوترها و بریم پیش رفیقامون باشیم :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی